سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 70224



my dear
شنبه 90 اسفند 20 :: 3:39 عصر ::  نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون       

اوایل شب بود. دلشوره عجیبی تمام بدنم را فرا گرفته بود. بعد از اینکه راه افتادیم به اصرار مادرم یک سبد گل خریدیم. خدا خیر کسانی را بدهد که باعث و بانی این رسم و رسومهای آبکی شدند. آن زمانها صحرای خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! چند شاخه گل می کندن و کارشان راه می افتاد، ولی توی این دوره و زمونه حتی گل خریدن هم برای خودش مکافاتی دارد که نگو نپرس!!! قبل از اینکه وارد گلفروشی بشوی مثل «گل سرخ» سرحال و شادابی ولی وقتیکه قیمتها را می بینی قیافه ات عین «گل میمون» می شود. بعدش هم که از فروشنده گل ارزان تر درخواست می کنی و جواب سر بالای جناب گلفروش را می شنوی، شکل و شمایلت روی «گل یخ» را هم سفید می کند!!! البته ناگفته نماند که بنده حقیر سراپا بی تقصیر هنوز در اوان سنین جوانی، حدود ای «سی و نه» سالگی بسر برده و اصلاً و ابداً تا اطلاع ثانوی نیز نیازی به تن دادن به سنت خانمانسوز ازدواج در خود احساس نمی نمودم منتهی به علت اینکه بعضی از فوامیل محترمه خطر ترشی افتادگی، پوسیدگی روحی و زنگ زدگی عاطفی اینجانب را به گوش سلطان بانوی خاندان مغزّز «مقروض السلطنه» یعنی وزیر «اکتشافات، استنطاقات و اتهامات» رسانده بودند فلذا برای جلوگیری از خطرات احتمالی عاق شدگی زودرس و بالطبع محروم ماندن از ارث و میراث نداشته و یا حرام شدن شیر ترش مزه نخورده سی و هشت سال پیش و متعاقب آن سینه کوبیدن ها و لعن و نفرین های جگرسوز نمودن و آرزوی اشّد مجازات در صحرای محشر و از همه بدتر سرکوفت فتوحات بچه های فامیل و همسایه مبنی بر قبول شدن در رشته های دانشگاهی؛ نانوایی سنگکی اطاق عمل،تایتانیک پزشکی، مهندسی فوتولوس و متلک شناسی هنرهای تجسمی، صلاح را بر آن دیدم که حب سکوت و اطاعت خورده و به خاطر پیشگیری از بمباران شدن توسط هواپیماهای تیز پرواز «لنگه کفشهای F14» و موشکهای بالستیک «نیشگون ها و سقلمه های F11» و غش و ضعف های گاه و بیگاه «مادر سالار» به همراه از خانه بیرون کردنهای «پدر سالار» و تهدیدات جانی و مالی فوق العاده وحشتناک همشیره های مکرّمه با مراسم خواستگاری امشب موافقت به عمل آورده و خود را به خداوند منان بسپارم.

خلاصه کلام به هر جان کندنی که بود به مقصد رسیدیم. بعد از مدتی در باز شد و قیافه پدر و مادر عروس خانم از دور نمایان شد. چشمتان روز بد نبیند! پدر عروس که فکر می نمود من بوده ام که ارث بابای خدا بیامرزشان را بالا کشیده ام، چنان جواب سلامم را داد که دیگر یادم رفت به او بگویم مرا به غلامی بپذیرد، از همین حالا معلوم بود که بیشتر از غلامی و نوکری خانواده شان چیزی به من نمی ماسد!! مادر عروس خانم نیز چنان برو بر به چشمانم خیره شده ورانداز می نمود که اولش فکر کردم قرار است خدای نکرده با ایشان ازدواج کنم، فقط مانده بود بگوید که جورابهایت را هم در بیاور ببینم پاهایت را سنگ پا زده ای یا نه!!! بعدش هم نوبت خواهر ها و برادرها عروس رسید. معلوم بود که از حالا باید خودم را روزی حداقل یک فصل کتک خودرن از دست برادرهای عروس آماده می نمودم. به خاطرهمین هم با خودم تصمیم گرفتم که اگر زبانم لال با عروسی ما موافقت شد سری به اداره بیمه «فدائیان راه ازدواج» زده و خودم را بیمه «شکنجه زناشوئی» و بیمه «بدنه شخص ثالث» کنم! علی ایحال، بعد از مدتی انتظار و لبخند ها و سرفه ها و تعارف های مکش مرگما تحویل هم دادن، عروس خانم هم با سینی چای قدم رنجه فرمودند. عروس که چه عرض کنم، دست هر چی مامان گودزیلا را از پشت بسته بود! بعد از اینکه چای جوشیده دست خانوم خانوما را میل کردیم، پدر عروس خانم شروع به صحبت نمود. ایشان آنقدر از فواید ازدواج و اینکه نصف دین در همین عمل خیر گنجانده شده است و بعدش هم بایستی ازدواج را ساده برگزار کرده و خرج بالای دست داماد نباید گذاشت، گفت و گفت که به خود امیدوار شدم و کم کم آن رفتار خشن اولشان را به حساب ظاهر بینی و قضاوت ناعادلانه خودم گذاشتم. پس از اینکه سخنان وزیر ارشاد، پدر زن آینده به پایان رسید وزیر جنگ، مادر زن عزیز شروع به طرح سوالات تستی به سبک کنکور سراسری کرد. ابتدا مادر عروس با یک لبخند ملیح و دلنشین واز شغل اینجانب سوال نمود. من هم با تمام صلابت خودم را کارمند معرفی کردم. کفر ابلیس عارضتان نگردد!! مادر عروس که انگار تیمور لنگ قرار است دوباره به ایران حمله کند چنان جیغی زده و به گونه ای مرا به زیر رگبار ناسزاهای اصیل پارسی رهنمون ساخت که از ترس نزدیک بود، دو پای داشته را با دو دست دیگر به هم پیوند زده و چهار نعل از پنجره اطاق پذیرایی طبقه پنجم ساختمان به بیرون پریده و سفر به ولایت عزرائیل را آغاز نمایم. در ادامه جلسه بازجویی (ببخشید خواستگاری) خواهر بزرگتر عروس از من راجع به ویلای شمال و اینکه قرار است تعطیلات آخر هفته را با خواهر جانشان به ماداگاسکار تشریف برده یا سواحل دلپذیر شاخ آفریقا، سولات بسیار مطبوعی را مطرح نمودند. خانمم نیز از فرصت بدست آمده استفاده ابزاری کرده و مدل ماشینی را که قرار بود خواهر فرخ سرشتشان را سوار آن بنمایم از من جویا شد. بنده ندید بدید هم که تا حالا توی عمر شریفم بهترین ماشینی که سوار شده ام اتوبوس شرکت واحد بوده است از اینکه توانایی حتی خرید یک روروک یا سه چرخه پلاستیکی اسباب بازی را نیز نداشته و نمی توانستم همراه با خواهر دردانه ایشان سوار بر «اپل کوراساو» و «دوو سیلویا» و «پیکان خمیری» در خیابانهای «شهرک شرق و میر عروس و خوشبخت آباد» ویراژ داده و دلم دیمبو و زلم زیمبو راه بیندازم کمال تأسف و تأثر عمیق خویش را بیان نمودم. بابای عروس هم که در فواید ساده برگزار کردن مراسم عروسی یک خطبه تمام سخنرانی کرده بود از من برای دخترشان سراغ خانه دوبلکس با سقف شیبدار، آشپزخانه اپن و دستشویی کلوز و خلاصه راحتتان کنم کاخ نیاوران را می گرفت. هر چند که حضرت اجل نیز بعد از اینکه فهمید داماد آینده شان خانه مستقل نداشته و قرار است اجاره نشینی را انتخاب نماید نظرشان در مورد دامادهای گوگولی مگولی برگشته و به من لقب «گدای کیف به دست» را هدیه نمودند!

بعد از تمام این صحبتها نوبت به سوالات عروس خانم رسید. اولین سولا ایشان در مورد موسیقی بود و اینکه بلدم ارگ و گیتار و تنبک بزنم یا نه؟ واقعاً دیگر این جایش را نخوانده بودم. مثل اینکه برای داماد شدن شرط مطربی و رقص باباکرم نیز جزء واجبات شده بود و ما خبر نداشتیم! دومین سوال ایشان هم در مورد تکنولوژی مخابرات خلاصه می شد، عروس خانم تلفن موبایل را جزء لاینفک و اصلی زندگی آینده شان می دانستند، من هم که تا حالا بهترین تلفنی که با آن صحبت کرده ام تلفن عمومی سر کوچه مان بوده توی دلم به هر کسی که این موبایل را اختراع کرده بود بد و بیراه گفته و از عروس خانم به خاطر نداشتن موبایل عذر خواهی نمودم. بعد از این که عروس خانم فهمید که از موبایل هم خبری نیست سگرمه هایش را درهم کرده و مرا یک «بی پرستیش عقب افتاده از دهکده جهانی آقای مک لوهان» توصیف نمود، البته داغ عروس خانوم هنگامه که متوجه شد بنده بی شخصیت از کار با اینترنت و ماهواره هم سر در نیاورده و نمی توانم مدل لباس عروسی ایشان را از آخرین «بوردهای مد 2000 افغانستان» بیرون بیاورم، تازه تر شده و چنان برایم خط و نشان کشید که انگار مسبب قتل «راجیو گاندی» در هندوستان عموی بنده بوده است و لاغیر!

در ادامه سوالات فوق، علیا مخدره از من توقع برگزاری مراسم عروسی در باشگاه یا هتل را داشتند، چون به قول خودشان مراسم عروسی که توی باشگاه برگزار نشود باعث سر شکستگی جلوی فامیل و همسایه ها می شود! والله، اینجایش که دیگر برایم خیلی جالب بود ما تا حالادیده بودیم که باشگاه جای کشتی گرفتن و فوتبال و والیبال بازی کردن است ولی مثل اینکه عروس خانم ها جدید زمین چمن و تشک و تاتامی را با محضر ازدواج اشتباه گرفته اند، الله اعلم! سوال چهارم هم به تخصص بنده در نگهداری و پرستاری از «گربه ها و سگهای ایشان» در منزل آینده مربوط می شد که این بار دیگر جداً نیاز به وجود متخصصین باغ وحش شناسی و انجمن دفاع از حقوق بقای وحش احساس می گردید تا برای به سرانجام رسیدن این ازدواج میمون و خجسته کمی فداکاری به خرج و راه و روشهای «معاشرت دیپلماتیک» با آن موجودات زبان بسته را نیز به داماد فدا شده در راه عشق «هاپوها و میو میوها» آموزش می دادند، بعد از تمام این وقایع ناخوشایند نوبت به مهریه رسید. خواهر کوچکتر عروس به نیت صدو دوازده نفر از یاران «لین چان» در سریال «جنگجویان کوهستان» اصرار داشت که صدو دوازده هزار سکه طلا مهریه خواهر تحفه اش باشد و به نیت اینکه در سال هزار و سیصد و چهل نه به دنیا آمده، هزار و سیصد و چهل و نه سکه نقره هم به مهریه اش اضافه شود! باز جای شکرش باقی بود که سال تولد در ایران «شمسی » می باشد اگر «میلادی» بود چه خاکی به سرم می کردم! بعد از قضیه مهریه نوبت شیربها شد. مادر عروس به ازای هر سانتیمتر مکعب از آن شیر خشکی به دختر خودش داده بود برای ما دلار، یورو، سپه چک، عابر چک و سهام کارخانجات پتروشیمی کرمانشاه و تراکتورسازی تبریز را حساب کرده به طوریکه احساس نمودم که اگر یک ربع دیگر توی این خانه بنشینیم خواهند گفت که لطفاً پول آن بیمارستانی را که عروس خانم در آنجا بدنیا آمده و پول قند و چایی مهمانهایشان را هم ما حساب کنیم!

بعد از تمام این حرفها مادر بخت برگشته ما یک اشتباهی کرده و از جهیزیه ننه فولاد زره، عروس ترگل ورگلشان سوال نمود. گوشتان خبر بد نشنود! آن چنان خانواده عروس، مادرم را پول دوست، طماع، گدای هفت خط، تاجر صفت، دلال، خیانتکار جنگی و جنایتکار سنگی معرفی کردند که انگار مسبب اصلی شروع جنگ جهانی دوم مادر نئونازی بنده بوده است، نه جناب هیتلر! به هر تقدیر در پایان مراسم بعد از کمی مشورت خانواده عروس جواب «نه» محکم و دندان شکنی را تحویلمان دادند و ما هم مثل لشکر شکست خورده یأجوج و مأجوج به خانه رجعت نمودیم، پس از آن «دفتر معاملات ازدواج» با خودم عهد بستم که تا آخر عمر همچون ابوعلی سینا مجرد مانده و عناصر نامطلوبی به مانند خواستگاری و ازدواج و تأهل را نیز تا ابد به فراموشی بسپارم، بیخود نیست که از قدیم هم گفته اند؛ آنچه شیران را کند روبه مزاج، ازدواج است، ازدواج!!!!!!




موضوع مطلب :


شنبه 90 اسفند 20 :: 3:38 عصر ::  نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون       

سال تحویل شد و من

تمام دلتنگیهایم را

به جای تو

در آغوش می کشم

چقدر جایت میان بازوانم خالیست

نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تمام دقایق مانده از عمرم به همراه زیبا ترین بوسه های عاشقانه

عیدی است برای تو

نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

است رسم روزگار تویی که بهترین بهار را بریم رقم زدی امسال با رفتنت بد ترین نوروز را تجربه میکنم امید وارم شیرینی لحظهایت به اندازه تلخی لحظه هایم زیاد باشد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای عیدی امسالت
یک سبد ستاره چیده ام
تکه ای ازماه را
و یک شاخه نیلوفر
سال تحویل میشود
و من برایت لبخند می زنم
نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

لحظه های هستی من از تو پر شده ست

در تمام روز

در تمام شب

در تمام هفته

...در تمام ماه

در تمام سالی که گذشت...

نازنین من
.
.
.
نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شب را

در می نوردم

و ز تاریکی گریزی ندارم

می دانم روشنایی در راه است

و فانوس عالم گونت

روشنی مهتاب

به تن دارد

نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دل را از پیله ی قهرش بیرون خواهم کشید

واژه ها را از خواب فراموشی بیدار خواهم کرد

دسته گلی از یاس و باران برایت خواهم چید

نقش لبخندرا بر چهره ی زیبایت خواهم پاشید

تا برایت پیام شادباشی بنویسم

نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عیدت مبارک گلم با صد هزار تا بوسه !

عشق منی عزیزم نذار دلم بپوسه !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مهربان من

درشکفتن جشن نوروز برایت در همه ی سال سر سبزیجاودان وشادی ،اندیشه ای پویا

 و ازادی و برخورداری از همه نعمتهای خدادادی ارزومندم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

باران عشق همیشه می بارد اما در نوروز قطرههای باران طلایی رنگند.از خدا می

خواهم که همیشه زیر این باران خیس شوی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بی تو آرزو میکنم لحظه سال تحویل هیچگاه نرسد

امسال بدون تو نوروز برایم مفهومی ندارد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پیام نوروز این است.دوست داشته باشید و زندگی کنید.زمان همیشه از ان شما نیست

پس دوستت دارم بهترینم نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز هر سال

 این فکر را به یادمان می اورد.پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نوروز هیچ عیدی برایم ارزشمند تر از حضورتو نیست.
.
.
.
عیدی ما یادت نره

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

لحظه ای که سال تحویل می شه ... تنها لحظه ایه که بی منت به من لبخند می زنی ...

کاش هر ثانیه برای من سال تحویل باشه تا لبخند همیشه مهمون لبهات بمونه... سال نو مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در این نوروز باستانی خیال امدنت را به اغوش خسته می کشم

نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

با تو از خاطره ها سرشارم.جشن نوروز تو را کم دارم.سال تحویل دلم می گیرد با تو تا اخر خط بیدارم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بهار امسال بی تو برایم از پاییز غم انگیز تر است

نوروزت مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چه عجیب امسال نوروز با تو برایم رنگ و بوی دیگری دارد

عشق من نوروزت مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شیشه می شکند و زندگی می گذرد.نوروز می اید تابه ما بگوید تنها محبت ماندنی است پس دوستت دارم چه شیشه باشم چه اسیر سرنوشت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نوروز پیامبر مهر است که مرا وامی دارد تنها به خاطر تو دوست داشتن را یاد بگیرم.

مهربانم سال نو مبارک



نوروز باستانی نوید دهنده بهار زندگانی یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید را به شما تبریک میگویم

امید که سال جدید برایمان کرداری نیک گفتاری نیک پنداری نیک به ارمغان آورد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ای صبح فرح افزا نوروز مبارک باد

ای نکهت شادی زا نوروز مبارک باد

ای خوب و ای یکتا، نوروز مبارک باد

ای شوق و سرور ما نوروز مبارک باد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فرخنده نوروز باستانی و شکوه زاد روز و پیامبری اشوز رتشت بر شما خجسته باد

سال نو مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هیچ چیز تو را ناراحت نکند

اهریمن از تو دورباد

فقط شادی ها تو را احاطه کند

دوستانت عاشقت باشند

لطف خدا با تو باشد

اینها آرزوهایم برای تو در سال جدید است

نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شیشه عطر بهار، لب دیوار شکست و همه جا پر شد از بوی خدا. همه جا آیت اوست

نوروزتان مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

صمیمانه ترین شادباشها را از من پذایرا باشید

در سال نو، 365 روز سلامتی، شادی، پیروزی، مهر و دوستی

و عشق را برای شما آرزومندم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی

نصیب یاور دیرین سعادت باد و پیروزی

نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

یادت همه روز خوشتر از عید

کاین منشا شادی جهان است

نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سبزترین و دلنوازترین تبریکات خود را روانه دل مهربانتان میکنم

دلتان در نظر حق شادان و جانتان به مهر ازل، نازان باد.

نوروز مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در پرتو الطاف ایزد منان ،

نوروز فرخنده بر روزگار خرمتان مبارک

و بهار شوق انگیز بر قامت سبز وجودتان

شکوفه باران باد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

لبتان پر خنده

قلبتان از مهر آکنده

دولتتان پاینده

ونوروزتان فرخنده باد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عید واقعی از آن کسی است که آخر سالش را جشن بگیرد نه اول سال را

نوروز بر شما مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

موی زمین سبز گشت،حین سپــر انداخت بحر

باد صبا باره اش تاخت به هر کوی و شهر

باد مبـــارک تـــورا ســال نو و سالها

وفـــق مــرادت رود گــردش ایام و دهر

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شد بهاران هر طرف گلها صدایت می زنند

نرگس و یاس و سمن هر جا صدایت می زنند

سبزه هم با بودن گلهای زیبا خنده لب

بلبلان را شادی است زیبا صدایت می زنند

سال نو مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نه زمستانی باش که بلرزانی و نه تابستانی باش که بسوزانی

بهاری باش که برویانی بهار 90 مبــــارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عید حقیقی را کسانی درک میکنند که با یک چشم بر گذشته بگریند و با چشم دیگر

به آینده لبخند بزنند





موضوع مطلب :