سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 70175



my dear
چهارشنبه 89 مرداد 13 :: 1:59 عصر ::  نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون       

موضوع تعطیلات خود را چگونه گذراندید

به نام خدا که همه ی ما دانش اموز ها و معلم ها را افرید تا بتوانیم درس بخوانیم و اقا معلم ها هم بتوانند درس بدهند و نانشان را از این راه در بیاورند و مثل شمع بسوزند و راه را برای ما کور و کچل ها روشن کننند ما هم هیچی نفهمیم و هی صوال کنیم اقا اجازه این ینی چی اون ینی چی و حوصله ی معلم عزیزمان را سر ببریم و او هم میگوید لطفا هر چه زودتر(بیییییییییییییییییییییییییییییییییب بیب بیب بیب و..............)بشوید کار دارم

موزوع انشای ما در مورد طعتیلات نوروذ است و ما معنی اش را از بابا مان پرسیدیم و او به ما گفت که که واسه این عید سعید باستانی است از ان قدیم ندیم ها در این روز ها میرفتن و یه چیزی پیدا میکردن به اسم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!??????????????????????سعادت!!!!!!ها!!!!!ها!!! که یک پرتقال تامسون کیلویی 12000 تومانی را به بچه هایشان نشان میدادند و حتا بظی وخت ها این سعادت را بخورند البته ما که نفهمیدیم ینی چه ولی به حر هال فرخی نمیکند و ما این را میخاصتیم بگوییم که تطیلات عید را همه دوس دارن وما بیشتر به گول بابا یمان در این میان سود تفاوت! پیش نیاید که فک کنید ما تطیلی را به خاطر تطیلی اش دوست داریم چون ما خیلی علاقه به "عید" و"سعید"و"باستان "و این چیز ها داریم و فقد بحث تطیلی نیست !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ما عاشق عیدیم چون به قول مجری" تثویر ضندگی " دوستی ها را زیاد میکند و کودورت ها را از بین میبرد ینی وختی عید بشود ما با ان بچه گدا که دوچرخه اش را به ما نداد که ما باهاش دور بزنیم و ما هم زدیم فکش را اوردیم پایین اشتی میکنیم و ان وخت با دوچرخه اش میرویم خانه ی خاله مان و او هم تا شب دمبال ما میگردد و ما میخندیم !

ما در روز های عید اسلن بازی نمیکنیم و فخت پیک شادی مان را حل میکنیمما چون به علم و دانش خیلی خیلی علاخه داریم فخطت در این روز ها درس میخانیم و مثل همه ی بچه ها مثلن اصقر جوجه امپراتور عماد پماد اکبر کفتر شاهین اسب پوریا سرشیری و بغیشون به مهمهانی نمیریم به خسوس امسال اسلن خانه عمه مان نمیریم با ان شوهر خسیسش که هنوز فک میکند زمان احمدشاه قاجار است و عیدی کم میدهد البته شوهر عمه ما سوپر گوشت داره موقع فروش گوشت حتا یه قرونم تخفیف نمیده 

ما به همه مهمانی ها نمیریم و اگه هم بریم اجیل کم میخوریم تا دندننهایمان خراب خوراب نشود و کرم هم لایش نرود البته ما میدانیم اگر کرم برود باید سم پاشی کنیم تا همانجا لای دندانمان بمیرد و ما خوب شویم!

البته اگر هم بخاهیم زیاد بخوریم هم نمیشود و نمیتوانیم چون قبل از ما مهمان های قبلی دخل پسته ها و بادام هایش را میاورند و فخت نخود و کیشمیشش واسه ما میماند اما به هر هال اجیل زیادم خوب نیس اخه دور دندون ادم چربی میبنده ادم کرمی میشه و قلب ادم رو سوراخ میکنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ما در تتیلات به مسافرت نمیرویم تا با شهر های زیبای ایران زمین اشنا شویم و ما میمانیم توی خانه و cd تماشا میکنیم که به قول بابایمان نه خرج هتل و مسافر خانه را بدهیم نه ختر سقوت از دره ره !!!!!!!!!!1   

اها میگفتیم که ما از ان طرف ناراحت میشویم که تتیلی تمام میشود و باید به مدرسه برویم و از ترفی.............................................................................................................................

و این بود انشای ما در باره ی عید !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

خوف بود ?????اگه نظر ندی خوشگل درخت نارگیلی!!!




موضوع مطلب :


چهارشنبه 89 مرداد 13 :: 1:58 عصر ::  نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون       

1فرض کنید در مسابقه ی دو شرکت میکنید شما از نفر دوم سبقت میگیرید حالا نفر چندمید?

 

 

 

 

 

2اگر از نفر اخر سبقت بگیرید نفر چندمید??

 

 

 

 

 

 

 

3پدر سارا 5 دختر دارد نونو نانا نهنه نینی خب اگه گفتی اخریش اسمش چیه?




موضوع مطلب :


دوشنبه 89 مرداد 11 :: 2:8 عصر ::  نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون       

سللللللللللللللللللللللللللللللللللللام به برو بچززززززززز خوفید! منم خوفم  

من باید از بابت وبلاگ قبلیم ازتون عذر خواهی کنم اخه اصلا مطلب درست ودرمونی نداشتم که توی

صفحم بذارم واسه همون گفتم یه اراجیفی رو سر هم کنم تا حوصله ی مبارکتون سر نره!!!!!!!!!!

و از بابت نظرات پروپیمونتونم نهایت تشکر رو میکنم !!!!!!!!!!

حالا براتون میخام یه داستان وحشتناک رو تعریف کنم??

واما داستان:

از دوران طفولیت پدر بزرگم داستان های زیادی رو از جنگل تاریک اون طرف جاده واسم تعریف

کرده بود و من هم همیشه از بچگی دوست داشتم وبرم و ببینم که این داستان ها واقعیت دارن یا نه

حالاکه واسه خودم یه پا مرد شده بودم تصمیم گرفتم تنهایی و با ماشینم به سمت جنگل ترس برم

شب دیر وقت بود که نشستم پشت فرمون ماشینم و شروع کردم به استارت زدن استارت اول رو رد کرد دومی رو زدم اونم مثل اولی خالی کرد سومی و چهارمی هم مثل اونها دیگه ماشین رفته بود روی

اعصابم که پیاده شدم و تنهایی و پیاده عازم جنگل وحشت شدم(دارارام رام(داشتم همین طوری توی تاریکی واسه خودم میرفتم وبه دوران طفولیت و خاطرات مرحوم پدر بزرگم فکر میکردم که جلو روی خودم یه ماشین دیدم که درش باز بود یه نیرویی از درونم بهم میگفت که برو و سوار ماشین شو این ماشین در باز توی این تاریکی اونم توی جنگل ترس یه معجزه س !!!

بدون معطلی سوارش شدم همین که نشستم توی ماشین ماشین با سرعت کمی بدون روشن شدن شروع به حرکت کرد اولش ترسیدم بعد از پنج دقیقه دیگه ترسم ریخت اما مدت زمان ارامش من خیلی کم بود چشمتون روز بد نبینه یهو دیدم با ماشین رسیدم به سمت پرتگاه شروع به داد وفریاد کردم وتوبه و استغفار و به غلط کردم افتاده بودم که یه معجزه ای اتفاق افتاد یه دست از کنار پنجره اومد تو و فرمون ماشین رو چرخوند چقدر دستش شبیه دست پدر بزرگ مرحومم بود میخاستم برم جلو و دستشو بگیرم و ببوسم که یهو محو شد و ماشین افتاد روی اسفالت و مسیر درستشو ادامه داد پنج دقیقه ای نگذشته بود که بازم ماشین به سمت دره منحرف شد و من باز هم از ترس شروع به داد وفریاد کردم که بازم اون دست منور اومد و جون منو نجات داد بعد از شیش دقیقه دوباره ماشین به سمت دره منحرف شد و بازم دست نورانی برای بار سوم اومد و جون من بنده ی حقیر رو نجات داد !!!!!!!!!!

توی ماشین بودم که یه نوری رو از دور دیدم یه حسی به من میگفت که اگه بیشتر توی این ماشین بمونم حتما میرم پیش پدر بزرگم همین که چشمم به اون نور افتاد خودمو از پنجره بیرون پرت کردم و دو پا که داشتم دو پای دیگه هم قرض کردم و به سمت نور دویدم وقتی رفتم توش دیدم قهوه خونس نشستم تا نفسی چاق کنم و صبحراهمو به سمت خونه ادامه بدم و ماجرای جنگل وحشت و پدر برزگمو به همه ی فامیل تعریف کنم چاییمو خوردمو تموم کردم که دو تا ادم کنس رو دیدم که وارد قهوه خونه شدن که داشتن با خشم و افاده منو به هم نشون میدادن و میگفتن ببین این همون دیوونه ایه که مو قع هل دادن ماشین پرید تو ماشین !!!!!!!!!

اینجا بود که دوزاری کج وکوله ی اینجانب افتاد و فهمیدم که اون دست دست راننده بود که مییومد تا فرمونو کج کنه که ماشین بر اثر هل دادنشون به ته دره نره(منم میگم ماشینه چرا اروم میره!)????

خودمونیما بد جوری سرکارتون گذاشتم جون شما انقدر حال میدههههههههههههههههههههههههههههه??

خب حالا چند تا اس بانمک

 

اگه یه روز دیدی همه جا سفید شده ,

احساس خفگی می کنی ,

صدایی نمی شنوی

نگران نشو , زنده ای

فقط سرت توی توالت فرنگی گیر کرده
یارو کارت عابر خودشو میندازه تو ضریح امام رضا میگه یا امام رضا حاجتمو بده تا من رمزشو بگم
تنها 99 درصد مردها هستند که باعث بدنامی 1 درصد باقی مانده می شوند

 

اک اک واک کواک اووک اوو کواک کواک...
دیدی بالاخره زبون اردکها را یاد گرفتی؟ فردا زبون کفترا رو بهت یاد
یه سوال برام پیش اومده، شبا که میگن: "بگیر بخواب" چی رو باید بگیریم؟؟؟

بیخیال حالا، بگیر بخواب!!

خب بستونه حالا بذارین چند تا حال گیری بهتون یاد بدم نه که ماشاا...... بلد نیستین!!!!!

1وقتی به ساندویجی رفتید ، یک جوری سر دوستتون رو گرم کنید و بعد که حواسش پرت شد ، نی نوشابه اش را برداشته و گره بزنید و بعد داخل نوشابه اش قرار بدین ، موقعی که دوستتون خواست نوشابه اش را بخورد ، چهره اش دیدنیه


2.
اگر شما بچه کوچک دارین ، سعی کنید همیشه جلوی کولر عوضش کنید ، تا بقیه هم از اون بوی خو...ش کمال استفاده رو ببرن


3.
چند دقیقه قبل از اینکه به قصد مسافرت از خانه خارج شوید با دوستتان تماس بگیرید و با اصرار او را به خونه تون دعوت کنید


4.
هر وقت کسی براتون جک دسته اول تعریف کرد ، آن را جلوی چشمش برای دیگران تعریف کنید!

 

 

 

منتظر نظراتون هستم فعلا بااااااااااای




موضوع مطلب :


جمعه 89 مرداد 8 :: 4:29 عصر ::  نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون       

از غضنفر میپرسن آرزوت چیه ؟

میگه : دکتر بشم از اتاق عمل بیام بیرون بگم متاسفم !!!

 

 

شلوار چهار سالگیت رو بپوش ! ببین چقدر تنگ شده برات

اندازه همون دلم تنگ شده برات !

 

 

این اس ام اس رو میفرستم برای همه خوب ها که سخت مشغول شطرنج زندگی هستند و نمیدونند که ما ، مات رفاقتشون هستیم . . .

 

 

سکوت یعنی یه حرف که رو دلمه ، یه اسم که رو لبمه ، یه شرم که تو چشامه

و یه ارزو که تو قلبمه ، سکوت یعنی …….

 

 

در غمگین ترین لحظات زندگیم شادم که کسی نمیداند که چقدر غمگینم . . .

 

بی انصافیست که تو را به شمع تشبیه کنم زیرا شمع را میسازند تا بسوزد

اما تو میسوزی تا بسازی ، با سپاس و عرض تبریک فراوان . . .

 

 

ای که الفبای زندگی را از سرچشمه نگاهت آموحتم

استاد عزیزم روزت مبارک  . . .




موضوع مطلب :