منوی اصلی آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 33
کل بازدیدها: 71199
|
my dear
یکشنبه 89 دی 5 :: 7:59 عصر :: نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون
مو ها زمان سکته را میدانند چون تحقیقات نشان میدهد که مو ها میتوانند تاریخچه ای از تنش های شخص را در خود ذخیره کنند من وقتی این مطلب علمی رو خوندم نسبت به کچل ها حسودی ام شد چون 1.کچل ها زودتر از همه متوجه باران میشوند 2.گچل ها میتوانند با خیال راحت شیشه راپایین بکشند واز جریان هوا لذت ببرند 3.انها به راحتی میتوانند برای رفتن به مهمترین مهمانی هم از موتور سیکلت استفاده کنند 4.مو دارها اگر عرق کنند مجبورند حمام بروند و موهایشان را کلی با شامپو بشورند و در اخر با سشوار خشک کنند و کلی حالت دهند در حالی که کچل ها این مشکل را با یک دستمال کاغذی حل میکنند 5.هر روز مثل سایر افراد نگران ریزش موهایشان نیستند و................. مهمتر اینکه کچل ها تنش ها و اضطراب هایشان را ذخیره نمیکنند
Bf یا gfکچلشه اگه نظر نذاری موضوع مطلب : دوشنبه 89 آبان 24 :: 3:1 عصر :: نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون
-اسم هر جک و جونوری رو روی شما نمیگذارند از قبیل آهو ،غزال ، پروانه ، شاپرک
-از ترس اینکه کسی سن شما رو بفهمه شناسنامتون رو قایم نمیکنید
- به طلا و جواهرات دیگران در حالی که دارید از حسادت منفجر میشید نگاه نمیکنید موضوع مطلب : دوشنبه 89 آبان 24 :: 2:59 عصر :: نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون
موضوع مطلب : دوشنبه 89 آبان 24 :: 2:58 عصر :: نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون
5صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب….. 6 صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره . 7صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت 12 ظهر کلاس داره!!!!!!!! 8 صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم 18 کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و… 9صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش) 10 صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد . 11 صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون 19 تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره . 12 ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … ) 1 ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از 1.5 ساعت که قضیه خاستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده . 2 ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!! 3 ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!! 4عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه. 5 عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش. 6 عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه. 7 عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش. 8 غروب: دختر در حال پیاده شدن از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر میگیره. 9 شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی) 10شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟! 2شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل. 5 صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره sms داده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!! و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!!!(البته بلا نسبت بنده موضوع مطلب : شنبه 89 آبان 8 :: 7:43 عصر :: نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون
<>
. . در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه میکردند. پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینیهایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم. بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: ماعادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.
موضوع مطلب : |
||