منوی اصلی آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 70727
|
my dear
پنج شنبه 91 مرداد 12 :: 2:10 عصر :: نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون
موضوع مطلب : پنج شنبه 91 مرداد 12 :: 2:8 عصر :: نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون
موضوع مطلب : دوشنبه 91 تیر 19 :: 4:29 عصر :: نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون
مهم این نیست که حتما به تمام اهداف و آرزوهایت دست یابی مهم این است که درراه رسیدن به آنها تمام تلاشت را بکار گرفته باشی
وقتی سر خط می نویسیم : زندگی نیم نگاهی هم به آخرخط داشته باشیم که کج نرویم ! زیرا زندگی یک بوم نقاشی است که در آن از پاک کن خبری نیست ! خواستم خودمو گول بزنم همه خاطراتمو انداختم گوشه ای و گفتم : فراموش یه چیزی ته دلم خندید وگفت : یادمه برای هزارمین بار پرسید : تا حالا شده من دل تو را بشکنم ؟ من هم برای هزارمین بار به او دروغ گفتم : نه ! هیچوقت تا مبادا دلش بشکند ! خدایا ! چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند عظمت تورا نمی شناسم فقط می دانم که معبود این دل خسته هستی واگر دیده از من برگیری خواهم مرد قلب تنها چیزی است که شکسته اش هم کار می کند . بزرگترین اقیانوس آرام است پس آرام میشم تا بزرگ باشم .
موضوع مطلب : شنبه 90 اسفند 20 :: 3:39 عصر :: نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون
اوایل شب بود. دلشوره عجیبی تمام بدنم را فرا گرفته بود. بعد از اینکه راه افتادیم به اصرار مادرم یک سبد گل خریدیم. خدا خیر کسانی را بدهد که باعث و بانی این رسم و رسومهای آبکی شدند. آن زمانها صحرای خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! چند شاخه گل می کندن و کارشان راه می افتاد، ولی توی این دوره و زمونه حتی گل خریدن هم برای خودش مکافاتی دارد که نگو نپرس!!! قبل از اینکه وارد گلفروشی بشوی مثل «گل سرخ» سرحال و شادابی ولی وقتیکه قیمتها را می بینی قیافه ات عین «گل میمون» می شود. بعدش هم که از فروشنده گل ارزان تر درخواست می کنی و جواب سر بالای جناب گلفروش را می شنوی، شکل و شمایلت روی «گل یخ» را هم سفید می کند!!! البته ناگفته نماند که بنده حقیر سراپا بی تقصیر هنوز در اوان سنین جوانی، حدود ای «سی و نه» سالگی بسر برده و اصلاً و ابداً تا اطلاع ثانوی نیز نیازی به تن دادن به سنت خانمانسوز ازدواج در خود احساس نمی نمودم منتهی به علت اینکه بعضی از فوامیل محترمه خطر ترشی افتادگی، پوسیدگی روحی و زنگ زدگی عاطفی اینجانب را به گوش سلطان بانوی خاندان مغزّز «مقروض السلطنه» یعنی وزیر «اکتشافات، استنطاقات و اتهامات» رسانده بودند فلذا برای جلوگیری از خطرات احتمالی عاق شدگی زودرس و بالطبع محروم ماندن از ارث و میراث نداشته و یا حرام شدن شیر ترش مزه نخورده سی و هشت سال پیش و متعاقب آن سینه کوبیدن ها و لعن و نفرین های جگرسوز نمودن و آرزوی اشّد مجازات در صحرای محشر و از همه بدتر سرکوفت فتوحات بچه های فامیل و همسایه مبنی بر قبول شدن در رشته های دانشگاهی؛ نانوایی سنگکی اطاق عمل،تایتانیک پزشکی، مهندسی فوتولوس و متلک شناسی هنرهای تجسمی، صلاح را بر آن دیدم که حب سکوت و اطاعت خورده و به خاطر پیشگیری از بمباران شدن توسط هواپیماهای تیز پرواز «لنگه کفشهای F14» و موشکهای بالستیک «نیشگون ها و سقلمه های F11» و غش و ضعف های گاه و بیگاه «مادر سالار» به همراه از خانه بیرون کردنهای «پدر سالار» و تهدیدات جانی و مالی فوق العاده وحشتناک همشیره های مکرّمه با مراسم خواستگاری امشب موافقت به عمل آورده و خود را به خداوند منان بسپارم. موضوع مطلب : شنبه 90 اسفند 20 :: 3:38 عصر :: نویسنده : مهرناز جوووووووووووووووووون
سال تحویل شد و من موضوع مطلب : |
||